خاطره ها

تقدیم به اولین و آخرین عشق زندگیم

خاطره ها

تقدیم به اولین و آخرین عشق زندگیم

یک شعر از خودم

یه روز یه مرد تنها و بی کس ... که تو زندگیش نداشته هیچ کس

بود با همه غریبه و بی وفا ... نکرد حتی یک بار به کسی نگاه

یه روز یه دختری رو تو خیابونا دید ... وقتی اونو دید یهو دلش لرزید

دختر داشت چشمای خیلی زیبا ... مرد تنها عاشق شده بود با یک نگاه

دختر یهو یه نگاهی کرد ... مرد دلش لرزید و صدایی کرد

دلش گفت که خودشه برو سراغش ... نکنه ولش کنی نری تو قابش

مرد تنها به حرف دلش گوش کرد ... جام عشق رو سر کشید و نوش کرد

 مرد عاشق شده بود تو نوجوانی ... تو دلش کلی حرف داشت با بی زبونی

می خواست که به دختر بزنه حرف دلش ... اما خجالت و ترس نمی کرد ولش

یه روز یه صدای غریبی شنید ... با این صدا دلش یهو لرزید

دلش گفت مواظب عشقت باش ... نکنه که بزاری یه غریبه بره باهاش

مرد یهو نفهمید که چی شد ... تا به خودش اومد همه چی عوض شد

یه غریبه ی اومد و دل مرد رو شکست ... عشقش رو برد و یه گوشه ای نشست

مرد گفت غریبه عشقم کجا می بری ... تو با این کارت داری آتیشم می زنی

عشق منه نبرش که میمرم ... بی اون من هر شب بهونه می گیرم

بی اون همیشه اشکام میریزه ... می دونی اون برام خیلی عزیزه

اما غریبه به حرفش گوش نداد ... رفت و به مرد فقط یه چیزی داد

مرد زاری کرد فریاد کشید و دیوانه شد ... مرد نگاه کرد زجر کشید و بیمار شد

غریبه به جای عشقش به مرد چی داد ... به جر این غم لعنتی که به جونش افتاد

بعد سال ها جوانک گشته پیر ... کنچ خانه نشسته پیر و علیل

او خاطرات نو جوانی از بر است ... عشق دختر در دلش پر رنگ تر است

شعر ها می گوید به یاد معشوق ... نشد عاشق کسی جر آن معبود

درد عاشقی تو دانی  خدایم ... نیست کسی جر فاطمه در یادم

...


من اون مرد تنها و بی کس ام ... که هنوز دوست دارم همه کسم

از اون روزا خیلی میگذره می دونم ... ولی من هر شب برات شعر می خونم

نیستی و بی تو شدم بیمار ... رفیق شیشم شده پاکت سیگار

حالا هر کی رو که میبینم به اون شبیه ... دلم مثل اون موقع ها  یهو میریزه

یاد غریبه و عشقم و مرد تنها ... مردی که تا همیشه سوخت با غم ها

یاد خنده هات تنها مرهم غم هامه ... تنها آرزوم دیدن دستات تو دستامه

حالا می فهمم که چی کشیده شهریار ... که بود یک عمر عاشق و بیمار

چه خوش گفت شهریار در وصف عشق ... که شد عبرت دیگران این سرنوشت

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ... بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا

عمریست که درحسرت عشق می سوزم ... اما به دل گویم  این آتش را خود افروختم


عشق من بیا ببین کسی نیومده به جات...عشق من بیا ببین دلم کرده هوای خنده هات
نظرات 3 + ارسال نظر
نارسیس 22 آذر 1390 ساعت 06:29 ب.ظ

افرین ارررررررررررررررش
خیلی عالی بود. انشاالله که همیشه موفق باشی و وبلاگت به یکی از پر بازدید ترین وبلاگها تبدیل بشه
برات ارزوی موفقیت میکنم در تمام مراحل زندیگیت دوسته عزیزم

ممنون ناری جان ...

na shenas 6 دی 1390 ساعت 06:10 ب.ظ

age yekam in kalamate gholombe solombe ro az toosh hazf koni mishe ye ahang roosh gozasht ... roosh kar kon age khasi ahang besazi be man email bezan man ahang sazi baladam

خودم دارم گیتار یاد میگیرم و اگه وقت خالی پیدا کنم می خوام آهنگ سازی یاد بگیرم اگه یه نرم افزار خوب برا آهنگ سازی پیدا کردی بهم بگو ... مرسی

مریم 8 دی 1390 ساعت 11:11 ب.ظ

سلام . شعر خوبی بود بعضی بیت ها رو خیلی خوب نوشته بودی ولی بعضی ها زیاد جالب نبود اما برات ارزوی موفقیت می کنم ان شا الله که کارهای بیشتری ازت ببینیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد