خاطره ها

تقدیم به اولین و آخرین عشق زندگیم

خاطره ها

تقدیم به اولین و آخرین عشق زندگیم

گناهی ندارم

خدایا نکردم من گناهی

فقط کردم به چشمانش نگاهی

اگر باشد نگاه من گناهی

مجازات کن مرا آنچه تو خواهی

بعد از ده سال

ده سال می گذشت

 

تو این سالها فقط با یادش زندگی کردم

بعد از اون دل به هیچ کسی نبستم

حتی فکرشم نکردم که بعد از اون با کسی باشم

ای خدای من ...

فقط به اون فکر کردم

وقتهایی که دلم می گرفت می رفتم توی همون پارکی که

هر وقت از مدرسه میومد بیرون میدیدمش

تمام خاطراتم از اونجاها بود

خاطرات مثل یک فیلم از جلوی چشمام رد می شد

همه چی رو یادمه

هیچی از یادم نرفته …

یه سیگار روشن کردم

به این فکر می کردم که کاش می شد دوباره میدیدمش

یهو یه صدایی منو به خودم آورد

 ببخشید آقا فندک خدمتتون هست ؟؟!

منم سیگارم رو که روشن بود بهش دادم

خیلی ممنون آقا … تشکر

یه غریبه ی معمولی بود

چشمم افتاد به یه نفر که پشت سر اون غریبه ایستاده بود

انگار آشنا بود

صورتش معلوم نبود

با دقت بیشتری نگاه کردم

وای خدایا ...

خودش بود

بعد از ده سال … بعد از ده سال

درست میبینم ….

باورم نمیشه ...

دلم ریخت

یه حس عجیبی داشتم

حسی که اون موقع ها وقتی تو همین پارک میدیدمش داشتم

شبیه حس قشنگ عاشقی بود

دلم می خواست بلند شم و بغلش کنم

بهش بگم که تو این چند سال که نبود چقدر به یادش بودم

بگم که هنوز دوسش دارم و عاشقشم

فقط خدا می دونه که چقدر دوسش دارم

اما انگار گلوم خشک شده بود و نمی تونستم حرفی بزنم

به چشماش نگاه کردم

همون جوری دقیقا مثل ده سال پیش بود

دلم برای دیدن این چشمها خیلی تنگ شده بود

چشماش زیبا تر از همیشه شده بود

حس عحیبی داشتم بعض تمام گلوم رو گرفته بود

وای که چقدر دلم برای صداش تنگ شده بود

سالها تو ذهنم تصور می کردم که با اون صدای قشنگش بهم بگه دوست دارم ... دوست دارم ...

برای یه لحظه کاملا توی رویا بودم

به خودم اومدم

نمی دونستم باید چیکار کنم و چی بگم

تا اومدم به خودم بجنبم

غریبه رفت و دستش رو گرفت ...

دست کسی که سالها برای یه لحظه دیدنش صبر کرده بودم

برگشتن و آروم آروم قدم زدند

داشتم دیوونه می شدم

دیدن این صحنه خیلی برام سخت بود

خواستم بلند شم و بهش بگم که چند ساله که چشم انتظارشم

اما یه چیزی دیدم که پاهام رو سست کرد

حلقه …

یه حلقه تو دستش بود

دیوونم کرد ...

آخه این همه سال

حق من این بود خدا

حق من این بود …

برای یک لحظه حس کردم دنیا روی سرم خراب شده

داشتم به دستش نگاه می کردم که ...

که یهو برگشت و منو نگاه کرد

همون نگاه بود …

مثل دورانی که تازه عاشقش شده بودم

دقیقا همین جاها بود

تو چشماش زل زدم …

پیش خودم گفتم الان منو میشناسه و میاد پیشم

اما برگشت و رفت

منو نشناخت

کسی که زندگیمو با یادش گذروندم

منو نشناخت …

حتی اینقدر براش مهم نبودم که منو یادش بمونه

دست غریبه رو گرفت و رفت

دور شدند و دور شدند

دیگه نمی شد اونا رو دید

اشکهام سرازیر شد

برای همیشه رفت و منو تنها گذاشت

اما انگار از همیشه به من نزدیک تر بود

حس قشنگ عاشقی دوباره در دل من شعله ور شده بود

اما این بار یه غم بزرگ رو با خودش اورده بود

غمی که به من می گفت دیگه نمی تونی بهش برسی

دیگه همه چی تموم شد ...

اما من عاشق تر شده بودم

عاشق تر از همیشه

حالا می فهمم که چرا عشق قوی ترین نیروی جهان است

هنوز دوست دارم عزیزم

حتی اگه منو فراموش کنی

همین جا دیدمت و عاشقت شدم

همین جا هم از دستت دادم

برای همیشه از دستت دادم

...

 

 

 

 


 

  

 

رفتی و فقط یه آرزو دارم

 

کاش پیشم بودی ...   

یک شعر از خودم

یه روز یه مرد تنها و بی کس ... که تو زندگیش نداشته هیچ کس

بود با همه غریبه و بی وفا ... نکرد حتی یک بار به کسی نگاه

یه روز یه دختری رو تو خیابونا دید ... وقتی اونو دید یهو دلش لرزید

دختر داشت چشمای خیلی زیبا ... مرد تنها عاشق شده بود با یک نگاه

دختر یهو یه نگاهی کرد ... مرد دلش لرزید و صدایی کرد

دلش گفت که خودشه برو سراغش ... نکنه ولش کنی نری تو قابش

مرد تنها به حرف دلش گوش کرد ... جام عشق رو سر کشید و نوش کرد

 مرد عاشق شده بود تو نوجوانی ... تو دلش کلی حرف داشت با بی زبونی

می خواست که به دختر بزنه حرف دلش ... اما خجالت و ترس نمی کرد ولش

یه روز یه صدای غریبی شنید ... با این صدا دلش یهو لرزید

دلش گفت مواظب عشقت باش ... نکنه که بزاری یه غریبه بره باهاش

مرد یهو نفهمید که چی شد ... تا به خودش اومد همه چی عوض شد

یه غریبه ی اومد و دل مرد رو شکست ... عشقش رو برد و یه گوشه ای نشست

مرد گفت غریبه عشقم کجا می بری ... تو با این کارت داری آتیشم می زنی

عشق منه نبرش که میمرم ... بی اون من هر شب بهونه می گیرم

بی اون همیشه اشکام میریزه ... می دونی اون برام خیلی عزیزه

اما غریبه به حرفش گوش نداد ... رفت و به مرد فقط یه چیزی داد

مرد زاری کرد فریاد کشید و دیوانه شد ... مرد نگاه کرد زجر کشید و بیمار شد

غریبه به جای عشقش به مرد چی داد ... به جر این غم لعنتی که به جونش افتاد

بعد سال ها جوانک گشته پیر ... کنچ خانه نشسته پیر و علیل

او خاطرات نو جوانی از بر است ... عشق دختر در دلش پر رنگ تر است

شعر ها می گوید به یاد معشوق ... نشد عاشق کسی جر آن معبود

درد عاشقی تو دانی  خدایم ... نیست کسی جر فاطمه در یادم

...


من اون مرد تنها و بی کس ام ... که هنوز دوست دارم همه کسم

از اون روزا خیلی میگذره می دونم ... ولی من هر شب برات شعر می خونم

نیستی و بی تو شدم بیمار ... رفیق شیشم شده پاکت سیگار

حالا هر کی رو که میبینم به اون شبیه ... دلم مثل اون موقع ها  یهو میریزه

یاد غریبه و عشقم و مرد تنها ... مردی که تا همیشه سوخت با غم ها

یاد خنده هات تنها مرهم غم هامه ... تنها آرزوم دیدن دستات تو دستامه

حالا می فهمم که چی کشیده شهریار ... که بود یک عمر عاشق و بیمار

چه خوش گفت شهریار در وصف عشق ... که شد عبرت دیگران این سرنوشت

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ... بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا

عمریست که درحسرت عشق می سوزم ... اما به دل گویم  این آتش را خود افروختم


عشق من بیا ببین کسی نیومده به جات...عشق من بیا ببین دلم کرده هوای خنده هات

خاطرات

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.